English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 210 (8928 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
authorises U اجازه دادن برای انجام کاری
authorising U اجازه دادن برای انجام کاری
authorize U اجازه دادن برای انجام کاری
authorizes U اجازه دادن برای انجام کاری
authorizing U اجازه دادن برای انجام کاری
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
authorises U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorising U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorize U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorizes U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorizing U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
Other Matches
scratch one's back <idiom> U کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
give free rein to <idiom> U اجازه حرکت یا انجام کاری را دادن
consented U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
to try hard to do something U تقلا کردن برای انجام دادن کاری
to make an effort to do something U تلاش کردن برای انجام دادن کاری
authorisations U اجازه یا توانایی انجام کاری
authorization U اجازه یا توانایی انجام کاری
electronic cottage U مفهوم اجازه دادن به کارگران برای اینکه در خانه بمانند و کارها را توسط بکارگیری ترمینالهای کامپیوتر که به یک دفترمرکزی متصل میباشد انجام دهند
quantum meruit U کارفرما کاری را که برای انجام دادن به کارگر می داده و قرار می گذاشته که مزد او را برمبنای قاعده فوق بدهد
like a duck takes the water [Idiom] U کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
busy U 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busied U 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busying U 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busies U 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busiest U 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busier U 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
sit tight <idiom> U صبور برای انجام کاری
potential <adj.> U [توانایی برای انجام کاری]
undertakes U توافق برای انجام کاری
undertaken U توافق برای انجام کاری
undertake U توافق برای انجام کاری
help U روش آسانتر برای انجام کاری
helped U روش آسانتر برای انجام کاری
helps U روش آسانتر برای انجام کاری
decision U تصمیم گیری برای انجام کاری
invoking U تقاضا از کسی برای انجام کاری
decisions U تصمیم گیری برای انجام کاری
to invite somebody to do something U کسی را برای انجام کاری فراخواندن
bars U توقف کسی برای انجام کاری
bar U توقف کسی برای انجام کاری
turn out <idiom> U رفتن برای دیدن یا انجام کاری
technique U روش با مهارت برای انجام کاری
techniques U روش با مهارت برای انجام کاری
invokes U تقاضا از کسی برای انجام کاری
invoked U تقاضا از کسی برای انجام کاری
invoke U تقاضا از کسی برای انجام کاری
conferencing U اتصال چندین کامپیوتر وترمینال به هم برای اجازه دادن به گروهی از کاربران برای ارتباط برقرار کردن
(have the) cheek to do something <idiom> U با گستاخی کاری را انجام دادن
take the plunge <idiom> U بادروغ کاری را انجام دادن
To do something on the sly (in secret). U کاری را پنهان انجام دادن
to do a good job U کاری را خوب انجام دادن
the way of doing something U به روشی کاری را انجام دادن
To do something hurriedly . U کاری را با عجاله انجام دادن
terrorizing U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorizes U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorized U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorize U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorising U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorises U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorised U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
do something to one's hearts's content U کاری را حسابی انجام دادن
do something rash <idiom> U بی فکر کاری را انجام دادن
To do something with ease(easily). U کاری را به آسانی انجام دادن
raise Cain <idiom> U کمک ،کاری انجام دادن
slur U باعجله کاری را انجام دادن
slurred U باعجله کاری را انجام دادن
To do something on ones own . U سر خود کاری را انجام دادن
slurring U باعجله کاری را انجام دادن
plodded U بازحمت کاری را انجام دادن
slurs U باعجله کاری را انجام دادن
To take ones time over something . to do something with deliberation U کاری را سر صبر انجام دادن
plod U بازحمت کاری را انجام دادن
plods U بازحمت کاری را انجام دادن
plodding U بازحمت کاری را انجام دادن
get one's own way <idiom> U اجبار اشخاص برای انجام هر کاری که تو میخواهی
twist one's arm <idiom> U مجبور کردن شخص برای انجام کاری
overslaugh U بخشودگی از کاری برای انجام کار بزرگتر
covenantor U اجتماع اشخاص هم پیمان برای انجام کاری
keep after <idiom> یادآوری مکرر به کسی برای انجام کاری.
set the world on fire <idiom> کاری فوق العاده انجام دادن
see to (something) <idiom> U شرکت کردن یا کاری را انجام دادن
swim against the tide/current <idiom> U کاری متفاوت از دیگران انجام دادن
head start <idiom> U کاری را قبل از بقیه انجام دادن
go (someone) one better <idiom> U کاری را بهتراز دیگران انجام دادن
to do a thing with f. U کاری رابه اسانی انجام دادن
to do a thing ina corner U کاری که درخلوت یادرزیرجلی انجام دادن
at the elventh hour U دقیقه نود کاری انجام دادن
To do something expediently. U از روی سیاست کاری را انجام دادن
To meet a deadline . U تا مهلت مقرر کاری را انجام دادن
To put ones heart and soul into a job . U باتمام وجود کاری را انجام دادن
beat someone to the punch (draw) <idiom> U قبل از هرکسی کاری را انجام دادن
freedom U آزاد بودن برای انجام کاری بدون محدودیت
to pause U [برای مدت کوتاهی] در انجام کاری توقف کردن
egg (someone) on <idiom> U خواهش کردن ومجبورکردن کسی برای انجام کاری
talk into <idiom> U موافقت شخصی برای انجام کاری راجلب کردن
go in for <idiom> U شرکت کردن در،تصمیم گیری برای انجام کاری
beside one's self <idiom> U خیلی ناامید یا هیجان زده برای انجام کاری
server U کامپیوتر مخصوص که کاری را برای شبکه انجام میدهد
make it up to someone <idiom> U انجام کاری برای کسی درعوض وعده پولی
freedoms U آزاد بودن برای انجام کاری بدون محدودیت
by the skin of one's teeth <idiom> U بزور [با زحمت] کاری را با موفقیت انجام دادن
to key up any to do s.th. <idiom> O کسی رابه انجام دادن کاری برانگیختن
to act in concert <idiom> U با هماهنگی کاری را انجام دادن [اصطلاح روزمره]
To do something waveringly. U کاری رابا ترس ولرز انجام دادن
To do something(act)from force of habit U کاری راطبق عادت( همیشگه ) انجام دادن
chord keying U عمل انتخاب دو یا چند کلید همزمان برای انجام کاری
for next to nothing <idiom> U چندرغاز [رایگان] [مفت] [مزد خیلی کم برای انجام کاری]
to sign up for something U نام خود را درفهرست نوشتن [برای انجام کاری اشتراکی]
for peanuts [and for chicken feed] <idiom> U چندرغاز [رایگان] [مفت] [مزد خیلی کم برای انجام کاری]
cross to bear/carry <idiom> U رنج دادن کاری بصورت دائمی انجام میگیرد
hand U کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
to prove oneself U نشان دادن [ثابت کردن] توانایی انجام کاری
handing U کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
elapsed time U زمانی که کاربر برای انجام کاری روی کامپیوتر صرف میکند
to ring the changes U کاری راتا انجا که بتوان باشکال گوناگون انجام دادن
rush U برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن
rushed U برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن
to roll one's eyes <idiom> U نشان دادن بی میلی [بی علاقگی] به انجام کاری [اصطلاح مجازی]
rushing U برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن
c U استفاده از سیستم کامپیوتری برای اجازه دادن به کاربران برای ارسال و دریافت پیام از سایر کاربران
graceful degradation U اجازه دادن به بخشهایی از سیستم برای کار کردن پس از خرابی یک بخش
to empower somebody to do something U اختیار دادن به کسی برای کاری
to have done U برای کسی [دیگر] انجام دادن
processes U انجام دادن کارهایی برای تولید نتیجه
process U انجام دادن کارهایی برای تولید نتیجه
naive user U شخصی که می خواهد کاری را با کامپیوتر انجام دهد امافاقد تجربه لازم برای برنامه نویسی با کامپیوتر میباشد
fail U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fails U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
failed U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
loose ends <idiom> U بدون کار معلوم وروشنی برای انجام دادن
permanently U انجام دادن به طریقی که برای همیشه باقی بماند
qui facit per alium facit perse U کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
To do something prefunctorily. U برای رفع تکلیف ( از سر باز کردن ) کاری راانجام دادن
flowchart U صفحه پلاستیکی با نشانههای بریده شده موقت برای اجازه دادن به نشانه ها تا به آسانی و به سرعت رسم شوند
flow diagram U صفحه پلاستیکی با نشانههای بریده شده موقت برای اجازه دادن به نشانه ها تا به آسانی و به سرعت رسم شوند
failures U انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failure U انجام ندادن کاری که باید انجام شود
ends U کدی که در پردازش دستهای برای نشان دادن خاتمه کاری استفاده میشود
ended U کدی که در پردازش دستهای برای نشان دادن خاتمه کاری استفاده میشود
end U کدی که در پردازش دستهای برای نشان دادن خاتمه کاری استفاده میشود
maintenance U 1-قرار دادن ماشین در وضعیت کارایی خوب . 2-کارهایی که برای اجرای سیستم انجام می شوند مثل ترمیم خرابی ها
personal U متصل یا وصل در سیستم برای مشخص کردن یا تامین اجازه برای کاربر
upward compatible U اصلاحی به این معنی که یک سیستم کامپیوتری یا غستگاه جانبی قادر است هر کاری راکه مدل قبلی انجام می داده انجام داده و علاوه بر ان عملکردهای بیشتری هم داشته باشد سازگاری رو به پیشرفت
continue U ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
continues U ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
warm up U اجازه داده به یک ماشین برای بیکار ماندن برای مدتی پس از روشن شدن تا به وضعیت عملیات مط لوب برسد
robot U وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
robots U وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
mission , oriented U لازم برای انجام ماموریت ضروری برای انجام ماموریت
actions U انجام کاری
action U انجام کاری
sleeping U پیش از انجام کاری
sleeps U پیش از انجام کاری
achieve U موفقیت در انجام کاری
achieved U موفقیت در انجام کاری
sleep U پیش از انجام کاری
achieving U موفقیت در انجام کاری
about to do something <idiom> U درحال انجام کاری
achieves U موفقیت در انجام کاری
authority U توانایی انجام کاری
capable U توانایی انجام کاری
mode of execution U روش انجام کاری
to stop [doing something] U ایستادن [از انجام کاری]
mind to do a thing U اماده انجام کاری
We don't do things by half-measures. U کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do things halfway. U کاری را ناقص انجام ندادن
fall over oneself <idiom> U کاملا مشتاق انجام کاری
backlogs U کاری که باید انجام شود
to be about to do something U قصد انجام کاری را داشتن
backlog U کاری که باید انجام شود
to be about to do something U در صدد انجام کاری بودن
take one's time <idiom> U انجام کاری بدون عجله
We don't do things by halves. U کاری را ناقص انجام ندادن
cinch U کاری که با سهولت انجام شود
We don't do half-ass job [American E] [derogatory] U کاری را ناقص انجام ندادن
chip U قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
to propose to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
to be looking to do something U در صدد انجام کاری بودن
to propose to do something U در صدد انجام کاری بودن
feel up to (do something) <idiom> U توانایی انجام کاری رانداشتن
chips U قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
to intend to do something U در صدد انجام کاری بودن
to stop [doing something] U توقف کردن [از انجام کاری]
have U باعث انجام کاری شدن
having U باعث انجام کاری شدن
to aim to do something U قصد انجام کاری را داشتن
make one's bed and lie in it <idiom> U مسئول انجام کاری بودن
supererogation U انجام کاری بیش از حد وفیفه
to propose to do something U قصد انجام کاری را داشتن
capability U قادر به انجام کاری بودن
to be looking to do something U قصد انجام کاری را داشتن
to intend to do something U قصد انجام کاری را داشتن
spadework U کاری که با بیل انجام میدهند
planning U سازماندهی نحوه انجام کاری
dead set against something <idiom> U کاملا مصمم در انجام کاری
wit's end <idiom> U ندانستن که چه کاری را انجام بدهند
take turns <idiom> U انجام کاری با همکاری یکدیگر
loads U کاری که باید انجام شود
load U کاری که باید انجام شود
to be looking to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
to intend to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
chicken out <idiom> U از ترس کاری را انجام ندادن
to mean to do something U منظور انجام کاری را داشتن
opens U سیستمی که چندین ایستگاه کاری آماده برای هر کس برای استفاده داشته باشد
opened U سیستمی که چندین ایستگاه کاری آماده برای هر کس برای استفاده داشته باشد
open U سیستمی که چندین ایستگاه کاری آماده برای هر کس برای استفاده داشته باشد
labor of love <idiom> U انجام کار برای خشنودی شخص نه برای پول
Recent search history Forum search
2New Format
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
1Potential
1incentive
1affixation
1gorse melatonin
1if you have any question please ask us , we are here to help
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com